وروروبانو

می نویسم باشد از وز وز های مغزمان اندکی کاسته شود

وروروبانو

می نویسم باشد از وز وز های مغزمان اندکی کاسته شود

برگ 20

با مامانم حرف نمی زنم قهر نیستم اما جونم به لبم رسیده از دستش حرف نمی زنم کاری به کارش ندارم خسته شدم از بس به خاطر گیرهاش ارزوی مرگ داشتم این چند وقت که حرف نمی زنم ارامش دارم دیده ارامش دارم هی زنگ می زنه من دلواپسم یکی نیست بگه اخه من سر زندگیم نشستم دلواپسیت واسه چی هست وقتی که میام خونت فحش رکیک می دی جلوی همسر ابروم رو می بری باید خودم بپزم خودم بزارم خودم بشورم خودم جمع کنم در تمام طول این مدت بشینی پیش همسرم بگی این دختر لیاقت زندگی نداره و چه چه حالا که نمی تونی ازارم بدی دلواپسی؟

حیف نمره 20 که شماره این پست شد


نظرات 1 + ارسال نظر
سفیدبرفی دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 09:23

سلام...وای چه مامان عجیبی؟؟؟آخه چرا میگه لیاقت زندگی نداری!!!

مامان دیگه اینطوری تشخیص می ده!!!!!!!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.